هنوزم می دهد از حکیم نزاری قهستانی غزل 1381

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

هنوزم می دهد زحمت میان سرو بالایی

1 هنوزم می دهد زحمت میان سرو بالایی هنوزم می شود رغبت کنار سیم سیمایی

2 نصیحت گوی مستولی و من از پند مستغنی قراری میدهی با بی قراری نا توانایی

3 اگر چه خَصل میریزم ولیکن این قدر دانم که هر جا وامقی باشد بود محتاجِ عذرایی

4 عذاب جان بود آن دل که خالی باشد از شوری وبال گردن است آن سر که در وی نیست سودایی

5 بلای اهل دنیا چیست با زشتی به سر بردن مکن منع ای پسر گر میکنم میلی به زیبایی

6 نمیباید بر افزودن اگر مشّاطه ی فطرت جمالی را به زیبایی نگاری کرد و آرایی

7 قیامت برنخیزد گر جمال هم نشین باشد که چون رایش بود رویی و چون رویش بود رایی

8 چه کار آید سرِ بی دست و پا در مجلسِ مستان اصولِ چنگ را دستی فروع رقص را پایی

9 بیا تا راست برگویم چه عذرست این که می آرم همان شوریده ی عشقم ز جانان نا شکیبایی

10 هنوزم عشق میدارد ز نکبت در پناه ارچه خرد بر من برون آرد ز هر گوشانه غوغایی

11 چو میدانم که در فطرت نخواهد بود تبدیلی چو میدانم ممکن نیست پیری را مداوایی

12 به دست و پای دانم من که بر ناید چنین کاری به پیران سر اگر بر سازم از خود تازه برنایی

13 به چشم دیده ور بنگر به گوش جان و دل بشنو که می گوید نزاری این سخن آخر هم از جایی

14 به نور معرفت روشن شود چشم دل ای خودبین نه از اعما که برسازد ز خود بیهوده بینایی

15 حجاب از پیش برخیزد چو باشی کرده بی علت تولّایی به دانایی و از نادان تبرّایی

16 چراغ کُلّ شییٍ یَرجَعُ آنجا شود روشن که بی شبهت خلایق را معادی هست و مبدایی

عکس نوشته
کامنت
comment