1 چنین گفتست آن پیرپر اسرار که نه گم میشوی تو نه پدیدار
2 اگر چون عرش اعلاگردی از عز بهیچت برنمیگیرند هرگز
3 وگر چون ذرهای گردی بخردی چنین گفت او که هم گم مینگردی
4 چه میخواهی چه میگوئی کجایی سخن از دوغ گوی ای روستایی
1 روان شد باز تند و تیز منقار بخون بلبل زار کم آزار
2 به زهر آلوده کرده تیغ و چنگال به هیبت بازگسترده پر و بال
1 عقل را در رهت قدم برسید هر چه بودش ز بیش و کم برسید
2 قصهٔ تو همی نبشت دلم چون به سر مینشد قلم برسید
1 هر دل که ز عشق بی نشان رفت در پردهٔ نیستی نهان رفت
2 از هستی خویش پاک بگریز کین راه به نیستی توان رفت
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به