- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چنین گفتست شیخ مهنه یک روز که یک تن بین جهان و دیده بر دوز
2 زمین پر بایزیدست و آسمان هم ولی او گم شده اندر میان هم
3 چه میگویم کجاافتادم اینجا که جان در موج آتش دادم اینجا
4 قدم تا کی زنم در ره بهر سوی چو از خود مینیابم یک سر موی
5 بسی رفتم درین راه خطرناک ندیدم آدمی را جز کفی خاک
6 کفی خاکست و بادی در میانش تن او چون طلسم و گنج جانش