تا می نمی خورم غمِ از حکیم نزاری قهستانی غزل 32

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

تا می نمی خورم غمِ دل می خورد مرا

1 تا می نمی خورم غمِ دل می خورد مرا کو هم دمی که روی و رهی بنگرد مرا

2 بر من جهان خروشد و شور آورد و لیک از دست غم هم اوست که وا می خرد مرا

3 دانی چرا به آتش صهبا بسوختم تا زمهریر توبه چو یخ نفسرد مرا

4 آه از جفای چرخ که دردِ فراقِ دوست روزی هزار بار به جان آورد مرا

5 خود می روم به غربت و بر بخت بی گناه تشنیع می زنم که کجا می برد مرا

6 گر دوست را ز دست دهم لاجرم سزاست ایّام اگر به پای جفا بسپرد مرا

7 چشم امیدوار به در بر نهاده ام باشد که باز بخت به سر بگذرد مرا

8 تا مهر دوست پرورم و جان بدو دهم ورنه زمانه بهر چه می پرورد مرا

9 ابدال سر به دنیی و دین در نیاوردند صاحب نظر ز بی قدمان نشمرد مرا

10 گفتی نزاریا به خرد باش و هوش مند من والهم چه کار به هوش و خرد مرا

عکس نوشته
کامنت
comment