-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به بستان میگذر وز چهره گلها را خجل میکن همیزن خنده وز لب غنچهها را منفعل میکن
2 بحل کردن چه خواهی چون کشی ما را کسی بر تو ندارد حکم، هم خود میکش و هم خود بحل میکن
3 نشاید منزل تو زآب و گل گاهی که میآیی گذر بر دیده ره بر سینه جا در جان و دل میکن
4 مزاجت منحرف میبینم ای خلوتنشین گاهی به کوی نیکوان کسب هوای معتدل میکن
5 لبم را با لب او متصل کردی خیال ای دل چه جانافزا خیالی کردی این را متصل میکن
6 نشان پاش تا ماند پی بوسیدن ای دیده به هر راهی که آن مه میرود از گریه گل میکن
7 دلت زان بت پر ای جامی به کعبه رو چه میآری بدین دل روی در بتخانه چین و چگل میکن