مرا دردی است بی درمان که نی سر دارد از سعیدا غزل 1

مرا دردی است بی درمان که نی سر دارد و نی پا

1 مرا دردی است بی درمان که نی سر دارد و نی پا نه عرضش طول را ماند نه طولش عرض را همتا

2 کسی از درد من واقف تواند شد سر مویی که چون مویی شود در فکر درد بی سر و بی پا

3 دوای درد من درد است در دستی است درمانش که هرگز دست کس نگرفته الا همچو بودردا

4 نه جورش ظاهر و نی لطف پیدا نه عرض ظاهر نمی دانم چه در دل دارد این معشوق بی پروا؟

5 فریب جنت از تعریف زاهد کی خورد عاشق؟ که از جان کی توان بردن به هر افسون دل ما را؟

6 خطا ره رفتگان را نقش پا آسیب جان باشد که رسوایی است گر گل می کند امروز ما فردا

7 ز بس با بی قراری کرده خو آرام جان من خیالش هم نماند نیم ساعت خوب در دل ها

8 به کفر زلف او ایمان بدل کردم صفا کردم که بوی مشک می آید سعیدا از چنین سودا

عکس نوشته
کامنت
comment