- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هرگز به درد دوست دل ما ز جا نرفت رنجور عشق او سوی دارالشفا نرفت
2 بیمار چشم و خسته آن غمزه بر زبان نام ثفا تبرد و به فکر دوا نرفت
3 بر جان ز غمزهای نو بیش از هزار تیر آید صد آفرین که خدنگی خطا نرفت
4 در صیدگاه چشم تو از حلقه های زلف مرغی ندیده ام که به دام بلا نرفت
5 از سالکان راه نو کی یی سرشک و آه نهاد پا بر آب و به روی هوا نرفت
6 آنرا که پای بود نداد این طلب ز دست وآنکسی که چشم داشت در این راه به پا نرفت
7 زین آستان نبرد پناهی به کی کمال درویش کوی تو به در پادشا نرفت