1 ما را غم تو زیر و زبر می دارد هر روز ز هر روز بتر می دارد
2 صبرم که رسیدست به طاقت کارش از دست غم تو پای بر می دارد
1 غذا چون کنم دردی از آفتاب موافق تر الحق می از آفتاب
2 بیا ساقیا ساغری ده به من که عکسش بریزد خوی از آفتاب
1 جام پر جان کن بیاور ساقیا بین که می گردد سرم چون آسیا
2 طبع را اکسیر می پر می کنم می کنم حاصل از او این کیمیا
1 می بیارید و به می تازه کنید ایمان را غم جنّات و جهنم نبود رندان را
2 ترک خود گیر که با خود به مکانی نرسی که در آن کوی مجالی نبود رضوان را