مرا به فخر بود از حکیم نزاری قهستانی غزل 973

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

مرا به فخر بود طوق فقر در گردن

1 مرا به فخر بود طوق فقر در گردن خطا بود به نعیم خسان طمع کردن

2 ز لحم خوک غذا ساختن بسی بهتر که جان و تن به طعام یتیم پروردن

3 به گلخن از پی نان ریزه راستی به از آن به ظلم طاق و رواق از فلک برآوردن

4 ز بار فاقه تن آزده باش و دل خسته روا مدار کسی را زخود بیازردن

5 محاسب دگرانی به وقت داد و ستد حساب کن که چه خواهی برای خود بردن

6 بس است مظلمه ی بی گناه مورچه ای کجا بری به شتروار بار بر گردن

7 دل از حیات مجازی برآر از آن اندیش که عاقبت به ضرورت ببایدت مردن

8 به آب توبه برآورنزاریا غسلی بشوی دست ز دردی که خشک شد در دَن

9 به می مناز که حلقت زمانه چون انگور به دست حادثه ناگه بخواهد افشردن

عکس نوشته
کامنت
comment