آن ترک شوخ بین که چه مستانه می‌رود از جامی غزل 368

آن ترک شوخ بین که چه مستانه می‌رود

1 آن ترک شوخ بین که چه مستانه می‌رود شهری اسیر کرده سوی خانه می‌رود

2 هر جانبی که جلوه‌کنان روی می‌نهد با او هزار عاشق دیوانه می‌رود

3 جانم ز تن رمید به سودای خال او مرغ از قفس پرید پی دانه می‌رود

4 از صبر رفته پیش غمش می‌کنم گله با آشنا حکایت بیگانه می‌رود

5 حاشا که شمع چهره فروزد میان جمع گر داند آنچه با دل پروانه می‌رود

6 زاهد به خُلد مایل و عاشق به کوی دوست بلبل به باغ و جغد به ویرانه می رود

7 جامی ملول شد ز رفیقان کوی زهد پیمان شکست و بر سر پیمانه می‌رود

عکس نوشته
کامنت
comment