- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گرم دارد شیخ ما با خویشتن هنگامه را کی بود از خود رهایی بستهٔ عمامه را
2 کسوت عریان تنی را مخترع طبع من است من چو گل از خود برون آورده ام این جامه را
3 نامهٔ پیچیدهٔ عشاق زخم بسته است دست در خون می زنی گر واکنی این نامه را
4 بسکه رفتم در سخن از من اثر باقی نماند جمله تن صرف زبان می گردد آخر خامه را
5 کی ز دوزخ میشود راضی دلش جویا به خلد بس که زاهد دوست دارد گرمی هنگامه را