- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن نور که هر ذره ازو در لمعان است در پردهٔ پیدایی او گشته نهان است
2 در دیدهٔ بالغ نظران پرتو خورشید بر خاک ره افتادهٔ آن سرو روان است
3 تا ترک نگاه تو دگر قصد که دارد دستی زدده بر تیرکش آن مژگان است
4 فریاد که دور از می چون خون کبوتر خون دلی از دیده مرا در سیلان است
5 هر صبح در اندیشهٔ آن گلشن رخسار با نکهت گل رنگ رخم در طیران است
6 پوشیدن ازو چشم محال است که پیوست در خواب مرا پیش نظر در جولان است
7 از چشم تو رستن نتوان زانکه نگاهش ازی است که سرپنجهٔ او از مژگان است
8 از خوبی رخسار تو جویا چه برآید چیزی که عیانست چه حاجت به بیان است