آن نور که هر ذره ازو در از جویای تبریزی غزل 373

جویای تبریزی

آثار جویای تبریزی

جویای تبریزی

آن نور که هر ذره ازو در لمعان است

1 آن نور که هر ذره ازو در لمعان است در پردهٔ پیدایی او گشته نهان است

2 در دیدهٔ بالغ نظران پرتو خورشید بر خاک ره افتادهٔ آن سرو روان است

3 تا ترک نگاه تو دگر قصد که دارد دستی زدده بر تیرکش آن مژگان است

4 فریاد که دور از می چون خون کبوتر خون دلی از دیده مرا در سیلان است

5 هر صبح در اندیشهٔ آن گلشن رخسار با نکهت گل رنگ رخم در طیران است

6 پوشیدن ازو چشم محال است که پیوست در خواب مرا پیش نظر در جولان است

7 از چشم تو رستن نتوان زانکه نگاهش ازی است که سرپنجهٔ او از مژگان است

8 از خوبی رخسار تو جویا چه برآید چیزی که عیانست چه حاجت به بیان است

عکس نوشته
کامنت
comment