- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از فلک عقد ثریاست که بر خاک آویخت یا مگر خوشه انگور که از تاک آویخت
2 ملک از آه من افروخت چراغ ار نه زچیست این قنادیل که بر کنگر افلاک آویخت
3 همچو شاهین که خورد خون کبوتر بچگان طایر تیر تو بر این دل صد چاک آویخت
4 این کمندی که تو ای ترک کمانکش داری سر صد رستم و سهراب بفتراک آویخت
5 هر دلی برد بچستی نگه طرارت در خم زلف تو ای دلبر چالاک آویخت
6 زاهد از بیم تف گرمی آتش بفسرد رند میخانه در آن آب طربناک آویخت
7 مست قلاش بمی خرقه و سجاده بشست شیخ از وسوسه در سبحه و مسواک آویخت
8 گر شکایت بکند کس زفریب شیطان دل آشفته بآن غمزه ناپاک آویخت
9 تا مگروا رهدم نفس از آن رنگ و فریب دل بدامان نبی صاحب لولاک آویخت
10 آنکه از تیغ جهانسوز علی نایب او برق در خرمن کفار چو خاشاک آویخت