- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نمی باشد زمرگ اندیشه ای پرهیزکاران را سفر فیض صباح عید بخشد روزداران را
2 چکد خون گشته از منقار بلبل نالهٔ حسرت طراوت از سرشک ماست پنداری بهاران را
3 نیارد زد قدم در عالم آزادگی هرکس بود این مملکت با تیغ چوبین نی سواران را
4 به رنگ شمع محفل مظهر نور یقین گردند اگر باشد زبان و دل یکی شب زنده داران را
5 سرشک افشانی چشم سفیدم را تماشا کن که باشد فیض دیگر سیر صبح روز باران را
6 به چشم اهل عبرت سنگساری بیشتر نبود نهان سازد فلک چون در مرصع تاجداران را
7 به رنگ غنچه از شرم بهار عارضش جویا سر خجلت به زیر افکنده دیدم گلعذاران را