نیست روزی که مرا از تو جفائی از مجد همگر غزل 28

مجد همگر

آثار مجد همگر

مجد همگر

نیست روزی که مرا از تو جفائی نرسد

1 نیست روزی که مرا از تو جفائی نرسد وز غمت بر دل من تازه بلائی نرسد

2 نگذرد بر من دلسوخته روزی به غلط که در آن روز مرا تازه جفائی نرسد

3 این زمان عیسی ایام توئی بهره چرا دل بیمار مرا از تو دوائی نرسد

4 اگر از سنگدلی کوه شدی از چه سبب برسر کوی توام هوئی و هائی نرسد

5 بر سر کوی تو جان دادم و دانم به یقین کز سر کوی توام بهره وفائی نرسد

6 تاج خوبانی و این سر که تو داری صنما تاج وصل تو به هر بی سر وپائی نرسد

7 به زر و زور بدیدم که بیابم وصلت که چنان گنج به هر کیسه گشائی نرسد

8 گر سر من ببرد خنجر عشق تو رواست کآنکه از سر کند اندیشه به جائی نرسد

9 از قلم کم نتوان بود نبینی که قلم تا نبرند سرش را به بقائی نرسد

عکس نوشته
کامنت
comment