- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 منع نتوان کرد از بی طاقتی سیماب را مشکل است آری عنان داری دل بیتاب را
2 چون حسب کامل عیار افتاد از گوهر مپرس کس نمی جوید نسب خورشید عالمتاب را
3 مخزن دل را زبان خامشی باشد کلید یافتم از بستن لب فیض فتح الباب را
4 در شب هجرت چو چشمم گوهر افشانی کند می کشد در گوش دریا حلقهٔ گرداب را
5 در حریم وصل از فیض شمیم زلف او کرده محکم هر نفس در کام دل قلاب را
6 از بناگوشی کزو صبح تجلی را صفاست می نماید حلقهٔ زلفش گل مهتاب را
7 ابروش زان شعلهٔ رخسار شد خون ریزتر می برد با آنکه از شمشیر، آتش آب را
8 آرزوی خاطر از بحرین چشم و دل بجوی گر تو جویا طالبی آن گوهر نایاب را