مرا بر دل است از تو چون کوه باری از جامی غزل 935

مرا بر دل است از تو چون کوه باری

1 مرا بر دل است از تو چون کوه باری وز آن کوه چشمم بود چشمه ساری

2 وز آن چشمه سار است هر دم دمیده ز خون جگر گرد من لاله زاری

3 چه باشد که روزی به عزم تماشا فتد سوی این لاله زارت گذاری

4 نروبم رهت را به مژگان که ترسم نشیند به دامان پاکت غباری

5 خوشا آنکه تو جان و من بوسه خواهم تو نی گوییم در جواب و من آری

6 ز راه کرم پای بر دیده ام نه که دارم به ره دیده اشکباری

7 به مرهم مداوا مکن زخم جامی که باشد ز تیغ تواش یادگاری

عکس نوشته
کامنت
comment