1 خوش آن که مقام بر در دل ها کرد واندر دل اهل دل، رهی پیدا کرد
2 برداشت ز تن لباس غیریت را خود را به میان مرد و زن رسوا کرد
1 مکن سؤال ز هر بی وفا وفای مرا که غیر وقت چه داند کسی صفای مرا
2 چه نسبت است دلم را به جسم زار و نزار که استخوان نکند صید خود همای مرا
1 در پی آن زلف ای دل چون تو بس افتاده است این عنان بگسسته کی در دست کس افتاده است؟
2 کی تمنا می برآید از دهان تنگ او؟ آرزو مرغی است در دام هوس افتاده است
1 حرف آن لب شنفتنم هوس است سخن از باده گفتنم هوس است
2 سر او را که اظهر است از شمس باز در دل نهفتنم هوس است