- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نیکبخت است که دارد چو تو یاری و نگاری من ندیدم به نکورویی و خوبیِ تو باری
2 خرّم آن دل که بود در سر زلفِ تو قرارش گرچه در زلفِ پریشانِ تو خود نیست قراری
3 یوسفِ مصر گر این روی بدیدی چو زلیخا مصر در وجه نهادی عوضِ بوس و کناری
4 پادشاهیست گدایی به سرِ کویِ تو کردن تا که را دولتِ این کدیه میسّر شود آری
5 اتّصالاتِ احبّا چو ز مبداست پس اینجا شاید ار بر پیِ یاری برود خاطرِ یاری
6 شد سرم پر ز بخارِ غمِ سودایِ تو آیا از میِ لعلِ لبت باز توان کرد بخاری
7 بر نه انگیزدم از کویِ تو طوفانِ قیامت تا نگویند که از کوی تو برخاست غباری
8 راستی دستِ تو آلوده دریغ است به خونم جهد کن هان که در انداختهای طرفه شکاری
9 صیدِ لاغر چه کشی مرحمتی کن که کم افتد چون نزاری به کمندِ تو گرفتار نزاری