آن را که گمان شود از حکیم نزاری قهستانی غزل 701

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

آن را که گمان شود یقینش

1 آن را که گمان شود یقینش برخاست همه جهان به کینش

2 آن را که ز بود خود برون شد بر سدره کنند آفرینش

3 آن امر که عقل از اوست فایض عشق است ولی مگو چنینش

4 آن مهر که داشتی سلیمان دانی که چه بود بر نگینش

5 تو هیچ مباش تا بباشد محکوم تو کل آفرینش

6 از خویش به در نمی شود عقل تا عشق نمی شود قرینش

7 جانانه ما وصال کرده ست اما تو به چشم خود مبینش

8 او را نتوان به چشم شک دید الا که به دیده یقینش

9 ای باد صبا ز ما فرو گوی حرفی به دو گوش نازنینش

10 مردیم و ز ما نمی کند یاد بر گوی حکایتی از اینش

11 چون حلقه رسد مگر به گوشش زاری نزاری حزینش

عکس نوشته
کامنت
comment