1 دردیست به دل که هیچ بهبودش نیست جز وصل تو از هیچ دوا سودش نیست
2 هستی تو طبیب درد بیچاره دلم وز هر دو جهان غیر تو مقصودش نیست
1 دیده در آب روان و لب کشتست مرا با رخ دوست جهان باغ بهشتست مرا
2 ترک جوی و لب دلجوی نمی یارم گفت چه توان کرد چو این طبع و سرشتست مرا
1 ای خجل از شرم رویت آفتاب وی ز تاب هجر تو دلها کباب
2 آتش دل را دوا می خواستم از طبیب و صبر فرمودم جواب
1 صنما سنگ دلا سرو قدا مه رویا دلبرا حور وشا لاله رخا گل بویا
2 شیوه از چشم تو آموخت مگر نرگس مست روشنی از تو ربودست مه و خور گویا