دارد آن سرو گل اندام معنبر کاکل از جامی غزل 303

جامی

جامی

جامی

دارد آن سرو گل اندام معنبر کاکل

1 دارد آن سرو گل اندام معنبر کاکل هرچه دارند بتان یکسر و بر سر کاکل

2 فرق کردن نتوان سرو سهی را ز قدش گر به فرقش بود از غالیه تر کاکل

3 بی گره کاکل او صد گرهم بر دل زد وای من گر زند از ناز گره بر کاکل

4 هیچ دل نیست که بر کاکل او فتنه نشد هر دم آرد به سرش فتنه دیگر کاکل

5 چون پی دلبری آن سرو کشد قد بلند با قدش هست درین شیوه برابر کاکل

6 دیده چون بندم ازان شوخ که او را بینم پای تا سر همه خوش وز همه خوشتر کاکل

7 بست در شانه او رشته جان را جامی بو که با شانه به هم جاکندش در کاکل

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر