می رود آخر چو از تن پس ز تن جان را از سعیدا غزل 412

می رود آخر چو از تن پس ز تن جان را چه حظ

1 می رود آخر چو از تن پس ز تن جان را چه حظ خانه گر از لعل و یاقوت است مهمان را چه حظ

2 خلق را عید است امروز از تماشای رخت ای به قربان تو گردم چشم حیران را چه حظ

3 از لب شکرفشانت وز نگاه چشم مست در کمند حلقهٔ زلفت اسیران را چه حظ

4 ما به جان و دل جفا و ناز خوبان می کشیم از جفا لیکن نمی دانیم خوبان را چه حظ

5 عشقبازی با جمالش از هوسناکان عجب گرچه سودا پخته باشد لیک خامان را چه حظ

6 کی به محض گفتگو لذت توان بردن ز عشق گر درون خانه خورشید است دربان را چه حظ

7 حرف حق با طالب دنیا سعیدا سود نیست بر سر گور مجوسی ختم قرآن را چه حظ

عکس نوشته
کامنت
comment