1 می ده که ز جانم رمقی بیش نماند صبرم ز دل مصلحت اندیش نماند
2 حیض همه روزه داشت زان شد مستور وز دختر رز هیچ که عذر پیش نماند
1 ما را ز عشق کی بود ای دل به جانت نجات روزی که نامِ عشق بر افتد ز کاینات
2 بگرفت چار سویِ وجودم بلایِ عشق وز هیچ سو گریز ندارم ز شش جهات
1 ما همانیم که بودیم و ز یادت به وفا به جدایی متبدل نشوند اهل صفا
2 گر حجاب است میان من و معشوق رقیب نتواند که کند از حرمش دفع صبا