کشید کار ز تنهاییم به شیدایی از عراقی غزل 298

کشید کار ز تنهاییم به شیدایی

1 کشید کار ز تنهاییم به شیدایی ندانم این همه غم چون کشم به تنهایی؟

2 ز بس که داد قلم شرح سرنوشت فراق ز سرنوشت قلم نامه گشت سودایی

3 مرا تو عمر عزیزی و رفته‌ای ز برم چو خوش بود اگر، ای عمر رفته بازآیی

4 زبان گشاده، کمر بسته‌ایم، تا چو قلم به سر کنیم هر آن خدمتی که فرمایی

5 به احتیاط گذر بر سواد دیدهٔ من چنان که گوشهٔ دامن به خون نیالایی

6 نه مرد عشق تو بودم ازین طریق، که عقل درآمده است به سر، با وجود دانایی

7 درم گشای، که امید بسته‌ام در تو در امید که بگشاید؟ ار تو نگشایی

8 به آفتاب خطاب تو خواستم کردن دلم نداد، که هست آفتاب هر جایی

9 سعادت دو جهان است دیدن رویت زهی! سعادت، اگر زان چه روی بنمایی!

عکس نوشته
کامنت
comment