-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کشید کار ز تنهاییم به شیدایی ندانم این همه غم چون کشم به تنهایی؟
2 ز بس که داد قلم شرح سرنوشت فراق ز سرنوشت قلم نامه گشت سودایی
3 مرا تو عمر عزیزی و رفتهای ز برم چو خوش بود اگر، ای عمر رفته بازآیی
4 زبان گشاده، کمر بستهایم، تا چو قلم به سر کنیم هر آن خدمتی که فرمایی
5 به احتیاط گذر بر سواد دیدهٔ من چنان که گوشهٔ دامن به خون نیالایی
6 نه مرد عشق تو بودم ازین طریق، که عقل درآمده است به سر، با وجود دانایی
7 درم گشای، که امید بستهام در تو در امید که بگشاید؟ ار تو نگشایی
8 به آفتاب خطاب تو خواستم کردن دلم نداد، که هست آفتاب هر جایی
9 سعادت دو جهان است دیدن رویت زهی! سعادت، اگر زان چه روی بنمایی!