مرا دمی نفسی لحظه ای و آنی نیست از سعیدا غزل 172

مرا دمی نفسی لحظه ای و آنی نیست

1 مرا دمی نفسی لحظه ای و آنی نیست که با جفا و وفا از تو امتحانی نیست

2 بجز مشاهدهٔ آن جمالبی کم و کیف در آن جهان که منم ماه و آسمانی نیست

3 شهید عشق تو را بهتر از دم شمشیر میان معرکه امروز ترجمانی نیست

4 کم است از قدح خشک و کاسهٔ تنبور هر آن سری که در او شورش و فغانی نیست

5 همای روح شود صید آن چنان جسمی که در شکنجهٔ یک مشت استخوانی نیست

6 قسم به شیشه و پیمانه بینوایان را که به ز پیر خرابات مهربانی نیست

7 من از ته دل و جان عندلیب آن با غم که در قفای بهاران او خزانی نیست

8 هر آن که سر ز دو عالم کشیده می بینم که جز در تو پناهی ز آستانی نیست

9 ز گفتگو چه کند غنچه لال اگر نشود که در ادای سخن های دل زبانی نیست

10 خوش است حال سعیدا به یمن همت عشق که در تدارک برگی و آشیانی نیست

عکس نوشته
کامنت
comment