1 نمی کشد، دل ما را به دام و دانهٔ خویش رهین منّتم، از زشتی زمانه خویش
2 به دیر و کعبه نیارم سر نیاز فرود مرا که خاک مراد است، آستانهٔ خویش
3 خوش است بلبلم از عیش جاودانهٔ خویش که دارم از گره بال خویش، دانهٔ خویش
4 شراب در نظر مستیم سراب نماست لبم تر است ز شادابی ترانهٔ خویش
دیدگاهها **