شایستهٔ درگاه تو هر بی سر و پا نیست از سعیدا غزل 155

شایستهٔ درگاه تو هر بی سر و پا نیست

1 شایستهٔ درگاه تو هر بی سر و پا نیست درگاه تو جایی است که گنجایش جا نیست

2 آتش که درون کار کند شعله ندارد آن را که دلش سوخته انگشت نما نیست

3 تا یک نظر از رهگذر دیده درآید یک رهگذری نیست که صد دیده ورانیست

4 دست کرمت بسته ره و رسم طلب را در شهر و دیاری که تویی نام گدا نیست

5 هر سو که دلم رفت رهی بود به کویت این طرفه که تا کوی تو یک راهنما نیست

6 بی درد به آخر نرسد مرحلهٔ شمع ماند به ره آن دل که در او آه رسا نیست

7 از باطن کس حرف زدن شرک خفی دان کز سر دل آگاه کسی غیر خدا نیست

8 بر عاشق بیچاره ستم این همه یارب در مذهب معشوق مگر روز جزا نیست؟

9 از ماست سعیدا که خطاها شده پیدا ورنه ز قلم آنچه به ما رفت خطا نیست

عکس نوشته
کامنت
comment