1 مرا ز کوی تو آواره کرد بخت نفور ز روی خوب تو دورم که چشم بد ز تو دور
2 به کام دشمنم از کوی دوست آواره ز دوستان حسود و ز دشمنان غیور
3 به اتفاق امم حور در بهشت بود ولی بهشت من آنجا بود که باشد حور
4 شمایل تو در آیینهٔ دو چشم من است به حکم عشق نه تو غایبی نه من مهجور
5 کدام یک تویی اینجا کدام من هیهات کدام نیست تویی ناظر و تویی منظور
6 دگر به روی که بینم نظر چگونه کنم به مهر و مه چو ز چشمم برفته باشد نور
7 اگر چو زلف تو درهم شدم ز تاب فراق که دیدهای که بر آتش حمول بود و صبور
8 وگر چو چشم تو دور از لبت شدم بیمار که خورد می که سرانجام ازو نشد مخمور
9 خراب کردهٔ چشمان می پرست توام که گاه مست خرابم کنند و گه مخمور
10 و گر شکیب ندارد نزاری معتوه مباش گو و بدارید عاقلان معذور
11 از آن تتّبع عاقل نمیکند مجنون که عاقلان همه در تیه غفلتاند و غرور
دیدگاهها **