سگکی می شد استخوان به دهان از جامی هفت اورنگ 100

سگکی می شد استخوان به دهان

1 سگکی می شد استخوان به دهان کرده ره بر کنار آب روان

2 بس که آن آب صاف و روشن بود عکس آن استخوان در آب نمود

3 برد بیچاره سگ گمان که مگر هست در آب استخوان دگر

4 لب چو بگشاد سوی آن به شتاب استخوانش از دهان فتاد در آب

5 نیست را هستی توهم کرد بهر آن نیست هست را گم کرد

عکس نوشته
کامنت
comment