بر طرف ماه زلف تو آمد شب سیاه از جامی غزل 417

بر طرف ماه زلف تو آمد شب سیاه

1 بر طرف ماه زلف تو آمد شب سیاه اینست آن شبی که به است از هزار ماه

2 بی روی تو هزار مصیبت کشیده ایم گر زانکه روی وا نکنی وا مصیبتاه

3 آن کس که راه بر من بی صبر و دین زده ست سرویست خوشخرام و سواریست کج کلاه

4 هست این همه کنایت و روپوش بلکه زد راه من آن که در دل و جانهاست کرده راه

5 آن شاه دلنواز که هرجا نموده روی ذلت له الوجوه وخرت له الجباه

6 دل را به هر دو کون جز او نیست مقصدی روحی فداء مقصد قلبی و مبتغاه

7 جامی مگو که غرق گناهم ز آب می کین آب شست از دل من ظلمت گناه

عکس نوشته
کامنت
comment