- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از پرده برون آمد، ساقی، قدحی در دست هم پردهٔ ما بدرید، هم توبهٔ ما بشکست
2 بنمود رخ زیبا، گشتیم همه شیدا چون هیچ نماند از ما آمد بر ما بنشست
3 زلفش گرهی بگشاد بند از دل ما برخاست جان دل ز جهان برداشت وندر سر زلفش بست
4 در دام سر زلفش ماندیم همه حیران وز جام می لعلش گشتیم همه سرمست
5 از دست بشد چون دل در طرهٔ او زد چنگ غرقه زند از حیرت در هرچه بیابد دست
6 چون سلسلهٔ زلفش بند دل حیران شد آزاد شد از عالم وز هستی ما وارست
7 دل در سر زلفش شد، از طره طلب کردم گفتا که: لب او خوش اینک سرما پیوست
8 با یار خوشی بنشست دل کز سر جان برخاست با جان و جهان پیوست دل کز دو جهان بگسست
9 از غمزهٔ روی او گه مستم و گه هشیار وز طرهٔ لعل او گه نیستم و گه هست
10 میخواستم از اسرار اظهار کنم حرفی ز اغیار نترسیدم گفتم سخن سر بست