- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن چنان زآتش بیداد مرا می سوزد که ستم می گزد انگشت و بلا می سوزد
2 آن چنان آتش رنجوری و بیماری من شعله زن گشت که امید شفا می سوزد
3 نا امیدی ز توام کرد به محراب نماز که ز تاثیر دم گرم، دعا می سوزد
4 اثر شعلهٔ بام دل من بین که همای گر بر او سایه کند، بال هما می سوزد
5 که دماغ تو معطر کند از بوی صفا بزم زاهد که در او عود ریا می سوزد
6 رو به هر سو که کنم جلوه کند شاهد حسن آن گلیمیست که از شوق بقا می سوزد
7 آتش شوق ، محیط دل من گشته، ولی هر سر مو شده داغی و مرا می سوزد