1 وجودم را غم عشق تو ای بیباک میسوزد کجا این را توان گفتن کز آتش خاک میسوزد
2 میی در ساغر دل دارم از شوق سیهمستی که موج از گرمی آن چون خس و خاشاک میسوزد
3 حدیث خوبی او از من حیران چه میپرسی که برق حسن خوبان خرمن ادراک میسوزد
4 قدمگاه قدحنوشان سرمست است، ازان دایم چراغ لاله در شبها به پای تاک میسوزد
5 به زیر لب سلیم افغان خود را میکنم پنهان که این آتش اگر گردد بلند، افلاک میسوزد