سوخت تا از پرتو آن آتشین از جویای تبریزی غزل 878

جویای تبریزی

آثار جویای تبریزی

جویای تبریزی

سوخت تا از پرتو آن آتشین خو پیکرم

1 سوخت تا از پرتو آن آتشین خو پیکرم صیقل آیینهٔ خورشید شد خاکسترم

2 در خیالم بسکه شب هر دم به رنگی آمدی می توان صد رنگ گل رفتن ز روی بسترم

3 از پی هم می رود دور از وصال او سرشک همچو فوج آهوی رم کرده از چشم ترم

4 چون شوم محوت نیاید از من، می شود پردهٔ حیرت چو آیینه نقاب جوهرم

عکس نوشته
کامنت
comment