1 ما را غم عشق تو به جان آوردست و اوصاف جمالت به زبان آوردست
2 ورنه ز من خاکی سرگشته چرا خون دلم از دیده روان آوردست
1 دلم ز دست فراقت به جان رسید بیا بیا که پشت امیدم ز غم خمید بیا
2 بگشت پیک نظر در جهان بسی باری چو روی خوب تو جانا کسی ندید بیا
1 رحمی بکن آخر به من خسته خدا را از حد مبر آخر به دلم جور و جفا را
2 زین بیش نماندست مرا طاقت هجران آخر نظری کن به من از لطف خدا را
1 ای عارض زیبای تو خندیده بر گلزارها وز بوی زلف دلکشت آشفته شد بازارها
2 حال دل پر درد خود پنهان ز تو چون دارمش سرّی ز تو پنهان بود؟ ای واقف اسرارها