1 روشن از حیرت دل شد که دلارایی هست در بر این آینه را، آینه سیمایی هست
2 پای آوارگیم، رهبر دامن نشود گر بجز کوی تو، پنداشته ام، جایی هست
3 وسعت آباد دل، افتاده حزین در پیشت برو از خویش که خوش دامن صحرایی هست
1 دل فلک معنوی است، عقل رصددان او داغ محبت بود اختر تابان او
2 ابجد عشق و ولاست حکمت اشراقیان والی یونان بود طفل دبستان او
1 ز عشق، شور جنون شد، یک از هزار مرا سواد سنبل خط، شد سیه بهار مرا
2 به وادیی زده عشق تو پنجه در خونم که شمع، دیدهٔ شیر است، بر مزار مرا
1 درعشق شد به رنگ دگر روزگار ما تغییر رنگ ماست خزان و بهار ما
2 از خویش می رویم سبکتر ز بوی گل بر طرف دامنی ننشیند غبار ما