می رسد عید و کشته آنم از جامی غزل 610

می رسد عید و کشته آنم

1 می رسد عید و کشته آنم که کند غمزه تو قربانم

2 تیغ از کشتنم دریغ مدار که برآمد درین هوس جانم

3 قتل عشاق را چه حاجت تیغ روی بنما که جان برافشانم

4 هیچ با زندگی نمی ماند بی تو روزی که زنده می مانم

5 عید خود خوانمت ولی از عید همه خندان من از تو گریانم

6 مژده عید و وعده عیدی همه بی تو وعید می دانم

7 جامی آن رخ ندید و عید گذشت عید او را خجسته چون خوانم

عکس نوشته
کامنت
comment