ایزلف تو سر تا قدم از ابن یمین فریومدی غزل 274

ابن یمین فریومدی

ابن یمین فریومدی

ابن یمین فریومدی

ایزلف تو سر تا قدم آشوب جهانی

1 ایزلف تو سر تا قدم آشوب جهانی وی در چمن حسن قدت سرو روانی

2 یکنقطه موهوم سخنگوی نمودی در دایره ماه که این هست دهانی

3 چون سایه رخسار تو خورشید ندیدست چون داد چنین روشن از آنچهره نشانی

4 بوسی بروانی لب میگونت روان کرد برخاست خریدار بهر سوی روانی

5 برخاسته ایم از سر جان تا بنشینیم در پای سهی سرو خرامانت زمانی

6 دور از رخ زیبای تو در چشم پر آبم مژگان شده هر یک چو گهر دار سنانی

7 جان در سر سودای تو کردیم و نگفتیم در حضرت جانان که کند یاد ز جانی

8 بگشاد کمین ناوک مژگان چو کشیدی از عنبر تر بر سپر ماه کمانی

9 چون ابن یمین دست در آرد بمیانت آن به که شود این تن خاکی بکرانی

10 ز آنروی که خلوتگه یاران سبکروح دانم که تحمل نکند بار گرانی

عکس نوشته
کامنت
comment