1 ایساقی آتش دست زآن آب شرار انگیز از خم بسبو افکن از شیشه بساغر ریز
2 افسرده دلم مطرب پژمرده گلم ساقی بنشین و بده جامی دستی بزن و برخیز
3 آتشکده کن دلرا زآن شعله جواله خضرت بفزا جان را زآن آب شرار انگیز
4 گر شاهد و ساقی هست جشنی کن و خوش بنشین ور زاهد و شیخ آمد جهدی کن و هان بگریز
5 زاهد چه بری حسرت از عشرت میخواران این عیش خداداد است با حکم قضا مستیز
6 ساقی چو بود ساده در دست بط و باده در آب فکن تقوی بر باد بده پرهیز
7 ساید نمکم بر دل آن خنده شکربار ناسور بود زخمم زآن زلفک عنبربیز
8 چندان که کند تکفیر شیخم بسر منبر آشفته بگوید باز آن نکته کفر آمیز
9 گر مهر علی کفر است سرشارم از آن باده ناچار کند سر زی ساغر چو شود لبریز
دیدگاهها **