1 دارد به من اتحاد، یار از من بیش او را بینم، آینه گر دارم پیش
2 برخاست دویی میان یار و دل ریش خون است دلم چو غنچه در پنجه خویش
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 کعبه عشق است کانجا هیچ محمل ره نیافت کس به جز عاشق در آن وادی و منزل ره نیافت
2 آفتاب آمد که بیند عارضش بیاختیار از هجوم غمزه، از روزن به محفل ره نیافت
1 بی روی تو کارم همه با دیده تر بود تا دامن خاک از مژهام لخت جگر بود
2 در گلشن اندیشه به یاد رخ و زلفت هر سو که شدم سنبل و گل تا به کمر بود
1 از پریشانی اگر حاصل شود کامم رواست در خم زلفت دلم را شانه محراب دعاست
2 گرچه دست کوتهم بیگانه است از گردنت همتی دارم که با سرو بلندت آشناست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **