1 قضا چون باعث ایجاد شد آب و گل ما را ز خون چشم حسرت کرد تخمیر دل ما را
2 ز خود وارستگان وادی شوقیم تا نبود چو بلبل تهمت مشت خسی هم منزل ما را
1 همچو گل تنها همین نبود صفا حسن ترا صد ادا باشد نهان در هر ادا حسن ترا
2 بارها سنجیده ام با عارض خورشید و ماه رتبهٔ دیگر بود نام خدا حسن ترا
1 کی زر دنیا برآرد پریشانی مرا گشته جزو تن چو گل تشریف عریانی مرا
2 دامن آلوده شست اشک پشیمانی مرا حاصل از تر دامنی شد پاکدامانی مرا
1 آهم گشود تا پر پرواز در هوا شد رشک گلستان ارم سربسر هوا
2 تا شمع یاد روی تو افروخت در دلم آهم عبیر بوی گل افشاند در هوا