- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از قضا افتاد معشوقی در آب عاشقش خود را درافکند از شتاب
2 چون رسیدند آن دو تن با یک دگر این یکی پرسید از آن کای بیخبر
3 گر من افتادم در آن آب روان از چه افکندی تو خود را در میان
4 گفت من خود را در آب انداختم زانک خود را از تو مینشناختم
5 روزگاری شد که تا شد بیشکی با تویی تو یکی من یکی
6 تو منی یا من توم، چند از دوی با توم من ، یا توم، یا تو توی
7 چون تو من باشی و من تو بر دوام هر دو تن باشیم یک تن والسلام
8 تا توی برجاست در شرکست یافت چون دوی برخاست توحیدت بتافت
9 تو درو گم گرد، توحید این بود گم شدن کم کن تو، تفرید این بود