عقل می گفت که چند است صفات تو و چون از جامی غزل 379

عقل می گفت که چند است صفات تو و چون

1 عقل می گفت که چند است صفات تو و چون عشق زد بانگ که « سبحانک عما یصفون »

2 شیوه عشق بود کشف حقایق کردن عقل از عهده این کار نیاید بیرون

3 قول کن امر تو را تعمیه و روپوش است ور نه پیرایه صنع تو نه کاف است نه نون

4 خود به هر شکل که خواهی بدر آیی وانگه به جهان درفکنی دبدبه «کن فیکون »

5 همه از عشق تو مستند چه نزدیک چه دور همه در راه تو پستند چه عالی و چه دون

6 جگرم خون شد و جمعیت دل دست نداد جای آنست که از دیده فروریزم خون

7 غنچه سان راز دل خویش نهان دارم لیک اشک چون لاله نشان می دهد از داغ درون

8 کی شود بادیه دوری و مهجوری طی تا که مجنون نشود لیلی و لیلی مجنون

9 جامی از عشق سخن گوی که در مشرب ما هرچه جز قصه عشق است فسانه ست و فسون

عکس نوشته
کامنت
comment