1 مجنون که تمام محو لیلی نشود شایستهٔ انوار تجلی نشود
2 گفتی که به عشق دل تسلی گردد عشق آن باشد که دل تسلی نشود
1 در عشق اگر جان بدهی، جان آنست ای بی سر و سامان، سر و سامان آنست
2 گر در ره او دل تو دارد دردی آن درد نگهدار که درمان آنست
1 عرق از برگ گل انگیختنش را نگرید آب و آتش بهم آمیختنش را نگرید
2 بخدا گر دهنش، هیچ تواند کس دید یا اگر دید توان، پس ذقنش را نگرید
1 عاشق به گدائی نه شهی میخواهد نه لاغری و نه فربهی میخواهد
2 عاشق بمثل اگر چه روح القدس است خود را از ننگ خود تهی میخواهد،