1 بت نامهربان، یار ستمگر جفا جو، سنگدل، بیرحم، کافر!
2 بیا از کشتن فایز بپرهیز بیندیش از حساب روز محشر
1 نه هر ویروانه دل ماوای عشقست نه هر سینه که بینی جای عشقست
2 دلی همچون دل فایز بباید که او اندر خور سودای عشقست
1 رخ تو دلبرا مانند ماهست رخ من از غمت چون برگ کاهست
2 به فایز عهد یاری بسته بودی مگر نه عهد بشکستن گناهست؟
1 هر آن کس عاشقست از دور پیداست لبش خشک و دو چشمش مست و شیداست
2 بود فایز مثال روزهداران اگر تیرش زنی خونش نه پیداست