درآمد آن فقیر از از عطار نیشابوری اسرارنامه 2

عطار نیشابوری

آثار عطار نیشابوری

عطار نیشابوری

درآمد آن فقیر از خانقاهی

1 درآمد آن فقیر از خانقاهی نهاده بر سر از ژنده کلاهی

2 یکی گفتش بطیبت ای خردمند کلاه ار می‌فروشی قیمتش چند

3 جواب این بود آن درویش دین را بکل کون نفروشم من این را

4 بسی خلقم خریدار کلاه‌اند بکل کون از من می بخواهند

5 بنفروشم که دانم بهتر ارزد که یک نخ زو دو گیتی گوهر ارزد

6 چه دانی تو که من در سر چه دارم چو من خود بی سرم افسر چه دارم

7 دلا بیدار شو گر هست دردیت که ناوردند بهر خواب و خوردیت

8 گرفتم جملهٔ عالم بخوردی ندانی جستن از مردن بمردی

9 ترا تا کی ز تو ای آفت خویش تویی آفت تو هم برخیز از پیش

10 بگو تا کی ز بی شرمی و شوخی چه سنگین دل کسی، کویی کلوخی

11 بکن هرچت همی باید کژ و راست اگر این را نخواهد بود واخواست

12 اگر چون خاک ره زر خواهدت بود ز خاک راه بستر خواهد بود

13 ترا چرخ فلک در چرخه انداخت که بر یک جو زرت صد نرخه انداخت

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر