- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در شکنج زلف او دل تاب نتواند گرفت چون کتان، کام از شب مهتاب نتواند گرفت
2 کی لب شیرین کند کار نگاه تلخ را جای می را گر دهد جان آب نتواند گرفت
3 کام از کامل عیاران یافتن آسان مدان کس دمی آب از گل سیراب نتواند گرفت
4 بی ریاضت کی ملایم می شود طبع ثقیل نرم خویی را کس از سنجاب نتواند گرفت
5 بحر همت سعیدا چرخ را آمد به جوش کاسه ای دارد که یک کف آب نتواند گرفت