1 در آرزوی تو شمع را جان به لب است زان مرده و سوخته چو من روز و شب است
2 ای شمع رخ تو را دو صد پروانه پروانه منم دست تو سوزد عجب است
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 دوش از لبت ربودهام ای مهربان شکر پیداست در بیان من امروز آن شکر
2 چون نی به خدمت تو بسی بستهام میان تا همچو نی گرفتهام اندر دهان شکر
1 ماهرویان زلف مشکین را پریشان کردهاند عاشقان دنیی و دین در کار ایشان کردهاند
2 نور صبح از پرده شب آشکارا میشود گر چه عارض را به زیر زلف پنهان کردهاند
1 فتنه از بالای تو بالا گرفت شهر از آن رفتار خوش غوغا گرفت
2 صانع از روی تو شمعی برفروخت آتشی زان شمع در دلها گرفت
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **