1 در شست تو چون کمان خمیدن گیرد قوس قزح از هوا رمیدن گیرد
2 چون کرکس تیر تو پریدن گیرد دل در بر نسرین طپیدن گیرد
1 ای خوش آن بلبل که گلزاریش هست خرمّا آن دل که دلداریش هست
2 خرقه ناموس صوفی برکشید زان که بر هر موی زنّاریش هست
1 ای اهل درد را ز تو هر دم غمی دگر نیش غم تو بر دل ما مرهمی دگر
2 درکوی تو که درگه اهل سعادتست از آب چشم اهل صفا زمزمی دگر
1 مپیچ در سر زلف و بنفشه تاب مده حجاب ظلمت شب را به آفتاب مده
2 دل خراب به چشم تو حال خود می گفت به غمزه گفت که افسانه را به خواب مده